خاطره ایی منتشر نشده از زبان پزشک معالج شهید حاج ابراهیم همت
در یكی از روزهای زمان دفاع مقدس در بیمارستان امام حسین(ع)در منطقه دار خوین خوزستان مشغول عمل جراحی بودم كه یكی از برادران مرا صدا كردند و گفتند كار مهمی پیش آمده و راه بیفید با هم برویم و سپس مرا سوار ماشین لندكروز كردند و به همان منطقه و در واقع قرارگاه و خط مقدم بود و در همین حین من كمكم احساس نگرانی كردم از این بابت كه تک و تنها داشت مرا میبرد و من نمیدانستم كه مرا كجا میبرد تا اینكه به مقر رسیدیم و مرا به داخل مقر هدایت كرد و بعد از پیاده شدن از ماشین شهید ممقانی را دیدم كه ایشان من را از قبل میشناخت و من نیز با دیدن او آرامتر شدم و سپس مرا داخل زیرزمینی بردند كه دیدم جوانی كف این سنگر دراز كشیده و همان موقع فهمیدم كه مرا آوردهاند كه این جوان را ویزیت كنم.
من دیدم كه این جوان با یک چهره بسیار نورانی با ابهت و ملكوتی كف سنگر دراز كشیده و بسیار زار و نزار با چشمهای گود رفته و رنگ و روی پریده و بیرمق كف سنگر دراز كشیده بود و در این حین شهید ممقانی به من گفت شما كاری كنید كه این جوان خوب شود و من هم ایشان را معاینه كردم و از او پرس و جو كردم دیدم كه آب بدن این جوان رفته و تقریباً سه چهار شبانه روز است نه استراحت كرده و نه چیزی خورده و من دیدم كه این جوان نیاز به استراحت درمان دارد و به آنها گفتم كه این مریض باید 24 ساعت بستری شود و باید به او سرم وصل كنیم تا حال او خوب شود و سپس آنها گفتند كه 24 ساعت زیاد است و ما او را میخواهیم و شما خیلی زود او را طوری درمان كنید كه او سرپا شود و بتواند ادامه فعالیت دهد و به حالت عادی خود برگردد و آنها فكر میكردند كه او مریضی سادهای دارد و با یک آمپول به حالت طبیعی خود برمیگردد و خوب میشود من بلافاصله به آنها گفتم كه این آقا در اثر فعالیت زیادآب بدنش رفته و بدنش انرژی ندارد و خستگی مفرط دارد و اگر اجازه دهید من 3 الی 4 ساعته ایشان را به حالت طبیعی خود برمیگردانم و آنها نیز این مطلب را قبول كردند.
بعد از این صحبتها من به شهید ممقانی گفتم كه مواد لازم را بیاورد كه من ایشان را درمان كنم.دكتر ربانی ادامه داد كه شهید ممقانی دنبال تهیه این وسایل رفتند و چند دقیقه بعد دیدم كه یک موتوری آمده جلوی سنگر پارک كرد و موتورسوار به داخل سنگر آمدوكاغذی را به دست این جوان كه داخل سنگر دراز كشیده بود داد و این جوان بلافاصله نامه را خواند و یكدفعه دیدم با خواندن این نامه از جایش بلندشد و برای من بسیار عجیب بودكه این جوان كه رمقی نداشت و تاب حركت به یكباره از جایش بلند شد و از زمین خداحافظی كرد و معذرت خواهی كرد و سوار موتور شد و رفت.
دكتر ربانی ادامه داد:
من همین طور متعجب شدم كه یک دفعه چه اتفاقی افتاد و سپس به بیمارستان رفتم بعد از عملیات به اهواز برگشتم و در آن موقع بود كه تازه فهمیدم كه این جوان برومند شهید همت بود كه در موقع عملیات خیبر موقعی كه سوار موتور تریل شده و به سمت خط مقدم در حركت بوده به درجه رفیع شهادت میرسد و این اولین و آخرین باری بود كه شهید همت را زیارت كردم.
شهید بزرگوار همت كه از فرط خستگی،دوندگی و بیخوابی و گرسنگی در عملیات خیبر به چنان حالتی افتاده بود كه دكتر ربانی را برای مداوای او برده بودند كه ایشان را مداوا و به حالت طبیعی برگرداند با شنیدن ندایی كه از بالا آمده بود و ایشان خوانده و به آسمانها برد.
روحش شاد و یادش گرامی باد
:: موضوعات مرتبط:
تاریخی ,
,
:: بازدید از این مطلب : 729
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0